
امروزه، استارتآپهای ناب و شرکتهای فناورانه موسوم به tech titans، بهطور فزایندهای از محصول با حداقلهای قابلقبول (MVP) بهعنوان سرآغاز تولید محصولات نرمافزاری موفق استفاده میکنند. داشتن یک محصول موفق با حداقلهای قابلقبول به شما کمک میکند تا فرایند یادگیری را در کوتاهترین زمان ممکن شروع کنید و بدین ترتیب نهتنها به پرسشهای فنی مربوط به «چگونگی» پاسخ دهید، بلکه به عدم قطعیت کسبوکار پایان داده و جوابی برای «چرایی» آن داشته باشید. در این مقاله، نگاهی به برخی از شرکتها خواهیم انداخت که بهدرستی از مفهوم MVP استفاده کردهاند و خواهیم دید که آنها برای ادامه کار و عرضه محصولات موفق خود در بازار امروز، از چه روشهایی استفاده نمودهاند.
۱ـ دراپ باکس (dropbox)
«اریک رایس» هم موسس و مدیر ارشد فناوری شرکت IMVU در کتاب استارتآپ ناب «The Lean Startup»، درباره این مساله صحبت میکند که دراپ باکس چگونه با نشان دادن محصولش در یک ویدیو، به مساله پایداری در بازار پاسخ داد. هاستون و تیمش، برای آنکه به این پرسش پاسخ دهند که آیا مشتریان حاضرند از این برنامه برای همگامسازی فایلها استفاده و برای آن هزینه کنند یا خیر، و به سرمایهگذاران ثابت کنند که این محصول خریدار دارد، مجبور بودند «از شرکت خارج شوند» و از کاربران واقعی بخواهند محصول را تجربه کرده و بازخورد ارایه کنند. این تیم بهجای آنکه بدون داشتن هیچ سرنخی درباره استفاده مردم از این محصول، سرورها را زیرورو کنند و شبکهای بسازند که دسترسی بالا و تاخیر (لتنسی) پایینی داشته و همیشه آنلاین باشد، تصمیم گرفتند روش دیگری را امتحان کنند.
آنها یک ویدیوی آموزشی درست کردند و آن را با استفاده از شبکهشان به اشتراک گذاشتند تا ببینند واکنش مردم چیست. اگر عکس، هزار برابر کلمه ارزش دارد، پس فیلمی که تجربه واقعی کاربر را نشان میدهد یکمیلیون برابر کلمه ارزشمند است. این ویدیوی سهدقیقهای، کاربرد موردنظر دراپ باکس را نشان داد و باعث شد تعداد ثبتنامها یکشبه از ۵۰۰۰ به ۷۵۰۰۰ نفر برسد و همه اینها در حالی اتفاق افتاد که محصول واقعی هنوز تولید نشده بود.
۲ـ Airbnb
در سال ۲۰۰۷، «برایان چیسکی و جو گبیا» میخواستند کسبوکاری را آغاز کنند ولی توانایی پرداخت اجارهبهای آپارتمانی در سانفرانسیسکو را نداشتند. قرار بود کنفرانسی در زمینه طراحی در شهر برگزار شود، به همین دلیل تصمیم گرفتند از اتاق زیرشیروانی خود بهعنوان اقامتگاهی ارزانقیمت برای شرکتکنندگان در این کنفرانس که نتوانسته بودند در هتلهای نزدیک آنجا اتاقی رزرو کنند، استفاده نمایند. آنها از آپارتمان خود عکس گرفتند، یک وبسایت ساده راه انداختند و خیلی زود ۳ مهمان برای شرکت در کنفرانس آنجا را رزرو کردند: زنی از بوستون، پدری از ایالت یوتا، و مرد دیگری از هند.
۳ـ گروپ آن (groupon)
«اندرو ماسون» کارش را با وبسایتی به اسم پوینت آغاز کرد. این وبسایت پلتفرمی بود که مردم را دورهم جمع میکرد تا کارهایی انجام دهند که به تنهایی نمیتوانستند انجام دهند؛ مثل جمعآوری اعانه، یا تحریم کردن یک فروشنده و نخریدن کالا از او. اما این سایت چندان موفق نبود، بنابراین اندرو ماسون تصمیم گرفت روش دیگری را امتحان کند.
او با استفاده از همین نام دامنه، بلاگی سفارشی با استفاده از وردپرس راهاندازی کرد و نام آن را Daily Groupon گذاشت و بهصورت دستی شروع به گذاشتن پستهایی برای خرید و فروش کرد. وقتی کسی برای معامله خاصی ثبتنام میکرد، تیم آنها یک سند پیدیاف میساخت و آن را با استفاده از اپل میل (Apple Mail) ارسال میکردند. این وبسایت ساده به تیم شرکت نشان داد که برای این کار بازاری وجود داشته و ارزش آن را دارد تا نگاهی به آن بیندازند. آنها با استفاده از یک MVP که در ابتدا دستی بود (Manual-first MVP، جادوگر شهر اُوز یا Flintstoning MVP)، متوجه شدند که نیاز بازار چیست و محصول خود را بر اساس آن تغییر دادند.
آنها زمان خود را صرف ایجاد یک سیستم ارایه کوپن و طراحی یک سایت جدید نکردند. بلکه از همان منابعی که داشتند استفاده کرده و یک MVP تدریجی درست کردند تا فرضیه خود را آزمایش کنند و ببینند که آیا مردم به محصول آنها علاقه دارند یا خیر. البته شروع با یک وبسایت سفارشی وردپرس و ارسال دستی اسناد پیدیاف به فهرست ایمیلی را شاید نتوان دقیقا یک کار مقیاسپذیر نامید، اما MVP گروپ آن در پاسخ به این سوال موفقیتآمیز بود.
۴ـ بافر (Buffer)
بافر یک اپلیکیشن ساده است که به شما اجازه میدهد پستهایتان را در شبکه اجتماعی خود زمانبندی کنید و در اصل به شما کمک میکند تا به روز رسانیهای خود را در فواصل زمانی معین ارسال کرده تا نیوزفید دوستانتان بهیکباره از مطالب جالب شما لبریز نشود. «جوئل گاسکوین» موسس بافر، هنگام شروع کارش دوست نداشت وقتش را صرف محصولی کند که هیچکس تمایلی به خرید آن ندارد. بنابراین با یک آزمایش ساده شروع کرد.
اولین محصول بافر با حداقلهای قابلقبول، تنها یک صفحه فرود ساده بود و توضیح میداد بافر چیست و چگونه قرار است کار کند و مردم را تشویق به ثبتنام میکرد. یک دکمه به اسم طرحها و قیمتها داشت که مردم در صورت تمایل میتوانستند روی آن کلیک کنند. اما اگر کلیک میکردند پیام کوتاهی را مشاهده میکردند که توضیح میداد این قسمت هنوز کاملا آماده نشده و مردم برای دریافت اطلاعات بهروز باید ثبتنام کنند. جوئل از ایمیلهای دریافتی برای گفتگو با کاربران بالقوه اپلیکیشن خود استفاده کرد و بازخوردها و اطلاعات ارزشمندی دریافت نمود و متوجه خواسته واقعی مشتریان بالقوهاش شد.
۵ـ Zappos
امروزه میدانیم که مردم بهراحتی کفشهایشان را بهصورت آنلاین خریداری میکنند. چرا که فروش سالانه زاپوس بیش از ۱ میلیارد دلار در سال است و آمازون در سال ۲۰۰۹ این شرکت را به قیمت ۱/۲ میلیارد دلار خرید. اما در سال ۱۹۹۹، که نیک سوینمرن، هم موسس شرکت، میخواست یک فروشگاه آنلاین بزند و مجموعه فوقالعادهای از کفش را به فروش برساند، لازم بود این فرضیه را آزمایش کند که آیا مردم بهصورت آنلاین کفش خواهند خرید یا خیر.
سوینمرن ابتدا تصاویر کفشهای فروشگاههای محلی را روی وبسایتی گذاشت تا میزان تقاضا برای یک فروشگاه آنلاین را بسنجد. وقتی کسی بهصورت آنلاین کفش سفارش میداد، او به فروشگاه میرفت و کفش را میخرید. این روش بهجای سرمایهگذاری روی زیرساخت و تکمیل موجودی فروشگاه، باعث شد زاپوس فرصت آن را داشته باشد و به این سوال پاسخ دهد که آیا این محصول موردپذیرش بازار قرار خواهد گرفت یا نه.
این تکنیک موسوم به «انسان پشت پرده»، جزو همان روشهای «جادوگر شهر اُز» است و از آن برای آزمایش فرصتهای بازار استفاده میشود. ایده اصلی این روش آن است که شما کاربرد کامل محصول خود را نشان میدهید و حتی وانمود میکنید که محصولتان چه کاربردهایی دارد، تا زمانی که واقعا آنها را ایجاد کنید. مشتریان تصور میکنند که محصول واقعی را تجربه میکنند، اما در واقع کاری که پشت پرده انجام میشود کاملا دستی است. در مورد شرکت زاپوس، سوینمرن این کار را انجام میداد.
روش «جادوگر شهر اُز» روش فوقالعادهای است، زیرا امکان تعامل بیشتر با مشتریان را در مرحله حساس طراحی محصول فراهم میکند. این یادگیری زودهنگام، اگرچه محدود است اما فرصت آزمایش فرضیاتی را که در مورد محصول یا بازار دارید در اختیار شما قرار میدهد.
۶ـ توییتر (twitter)
توییتر کارش را از پلتفرم پادکست Odeo شروع کرد. زمانی که اودئو فهمید اپل از طریق iTunes وارد عرصه پادکست شده است، متوجه شد که دیگر جایی برای او نیست و باید به دنبال ایده جدیدی باشد. نتیجه این آگاهی، به اشتراکگذاری مطالب بهروز با گروهی از مردم از طریق پیامهای متنی بود که «twttr» نام گرفت.
۷ـ زینگا (Zynga)
زینگا نام یک استودیوی ساخت بازیهای اجتماعی است که توسط لایک های دریافتی برای بازی فارم ویل، که در سال ۲۰۱۳ یک میلیارد دلار فروش داشت، معروف شد. این شرکت برای ساخت بازیهایش از ترکیبی از صفحات فرود و آزمایشهای MVP به کمک آگهیهای گوگل استفاده میکند و با این کار، علاقه مردم را به بازی موردنظر یا بخش خاصی از بازی میسنجد. شرکت با استفاده از آگهیهای کوتاه در بازیهای موجود و نیز آگهیهای آنلاین، ویژگیها و ایدههای بالقوه بازی جدید خود را اعلام میکند. بدین ترتیب دادههایی را گردآوری میکند تا متوجه شود سمتوسوی تولید را به چه جهتی هدایت نماید. درنتیجه از اتلاف منابع برای ساخت بازیهایی که مردم به آن علاقهای ندارند، جلوگیری میکند.
۸ـ فوراسکوئر (Foursquare)
فوراسکوئر یک شبکه اجتماعی– موقعیتی است که به کاربران اجازه میدهد تا موقعیت خود را علامت بزنند و آن را با دوستان و اعضای خانواده خود در میان بگذارند. بعد از آنکه اولین شبکه آنها تحت عنوان داج بال (Dodgeball) که یک شبکه مبتنی بر SMS بود توسط گوگل خریداری شد، موسسان آن یعنی «دنیس کرولی و ناوین سلوادورای» تصمیم گرفتند روی یک اپلیکیشن موبایلی مبتنی بر شبکهای که نام آن را فوراسکوئر گذاشته بودند، کار کنند.
اگرچه آنها از سرمایهگذاران خطرپذیر، سرمایه جذب کرده بودند و پشتوانه داشتند، اما اجازه ندادند زمان لازم برای توسعه محصول، باعث کند شدن روند کارشان شود و از یک MVP با تنها یک ویژگی، آغاز به کار کردند. بدین ترتیب از غرق شدن در طراحی و ویژگیهای غیرضروری نجات یافتند. آنها کارشان را با استفاده از چک این (check-ins) و جوایز بازی گونهسازی (گیمیفیکیشن) آغاز کرده و روی بهبود آن بعد از تجربه کاربران تمرکز و از بازخورد دریافتی برای شکل دادن به محصولشان استفاده کردند.
۹ـ اسپاتیفای (Spotify)
به گفته هنریک نیبرگ، نویسنده و مشاور استارتآپ ناب و چابک (Agile and Lean Startup)، اسپاتیفای از چرخهای چهار مرحلهای و تکرارشونده برای تولید استفاده کرده است. این مراحل عبارتند از: فکر کردن، ساختن، فرستادن، تغییر دادن. وقتی این شرکت در سال ۲۰۰۹ کارش را با یک صفحه فرود آغاز کرد، روی یک ویژگی واحد تمرکز کرده بود که از همه مهمتر بود: پخش جاری موسیقی. آنها با استفاده از اپلیکیشن های مخصوص کامپیوترهای دسکتاپ توانستند طی یک دوره محدود آزمایشی، بازار را بسنجند، و بدین ترتیب زمان آن را پیدا کردند تا به مسایل مربوط به کسب مجوز از صنعت موسیقی رسیدگی کنند. چرا که قصد داشتند کارشان را گسترش داده و وارد بازار ایالاتمتحده شوند و مطمئن بودند بهزودی با این مسایل مواجه خواهند شدند.
۱۰ـ پبل (Pebble)
پبل، یک ساعت هوشمند روی کاغذ الکترونیکی است که امروزه بازار «پوشیدنیها» را وارد جریان اصلی کرده است. «اریک میگیکووسکی»، موسس این شرکت، بعد از اتمام سرمایه سرمایهگذاران به سایت کیکاستارتر، که سرمایه اجتماعی جمع میکند مراجعه کرد تا بتواند سرمایه جذب کند، و درنهایت به موفقترین پروژه این سایت تبدیل شد و از طریق مشتریان علاقهمند به پشتیبانی از محصول، شرکت توانست بیش از ۱۰ میلیون دلار سرمایه جذب کند.
آزمایش پر ریسکترین فرضیات
اریک رایس در کتاب خود با عنوان «استارتاپ ناب» مینویسد که چه طور میتوانیم هنگام طراحی MVP تصمیم بگیریم که چه چیزی را امتحان کنیم:
ازنظر بیشتر استارتآپها، پر ریسکترین فرضیه، وجود بازار است. برای دراپ باکس، پر ریسک ترین فرضیه این بود که آیا مردم میخواهند از سرویس همگامسازی فایلها استفاده کنند یا نه. برای Zappos، این فرضیه این بود که آیا مردم تمایلی به خرید آنلاین کفش دارند یا خیر؟ برای Airbnb، پر ریسک ترین فرضیه این بود که آیا مردم میخواهند بهجای هتل در خانه یک فرد غریبه اقامت کنند؟ در تکتک این موارد، شرکتها محصولی را با حداقلهای قابلقبول طراحی کردند تا پاسخ سوالهایشان را پیدا کنند.