آموخته های یک معلم درباره کارآفرینی

طی ده سالی که در کنار فعالیتهای فنی و تجاری، به تدریس حوزه های مدیریت اشتغال داشته ام، فرصتهای ارزشمندی دست داد تا به عنوان معلم یا دوست یا مشاور در خدمت برخی از برترین مدیران و کارآفرینان کشور باشم. در تمام این سالها همیشه کتابچه ای دارم که داخل آن در مورد کارآفرینی در ایران – بر اساس گفته های کارآفرینان – مینویسم.

محمدرضا شعبانعلی درباره کارآفرینی

این مطالب حاصل یک کار سیستماتیک علمی نیست و به همین دلیل، تا کنون این نوشته ها را منتشر نکرده ام. اما از آنجا که این مطالب حاصل گفتگو و گپهای دوستانه و صادقانه با بیش از ۲۰۰ کارآفرین برتر کشور است همیشه میتواند در ذهن ما ایده هایی در خصوص کارآفرینی ایجاد کند. من معمولا در ارائه خدمات مشاوره به شرکتها و سازمانهای نوپا از این دفترچه استفاده میکنم و تا کنون نتایج آن رضایتبخش بوده است.

دیشب در حال خواندن کتاب «Illusion of Entrepreneurship» بودم که تحقیقاتی در خصوص کارآفرینی را در آمریکا و برخی کشورهای دیگر ارائه کرده بود. برایم جالب بود تقریباً تمام مطالبی که من در یادداشتهای خودم در مورد کارآفرینان ایرانی داشتم، در تحقیقات اسکات شین هم آمده بود. احساس کردم شاید زمان آن رسیده باشد که برریسهای خودم را – نه به عنوان یک تحقیق علمی به معنای دانشگاهی آن، بلکه به عنوان جمع بندی گفتگو با تعداد زیادی از مدیران کارآفرین این کشور – در قالب ده نکته در حوزه کارآفرینی در اینجا ارائه کنم:

اول اینکه کارآفرینی صرفاً یک دانش نیست که با مطالعه و آموزش حاصل شود. واقعیت این است که بسیاری از کارآفرین های موفقی که کسب و کارهای بزرگ خلق کرده اند و نقش جدی در توسعه اشتغال و ایجاد ثروت ملی دارند، آموزش های رسمی بسیار کمی دریافت کرده اند و الزاماً از مدارک رسمی بالای دانشگاهی برخوردار نیستند. به عبارت دیگر، شعور کارآفرینی و مدل ذهنی کارآفرینی چیزی متفاوت از دانش کارآفرینی است. گاهی احساس میکنم برگزاری دوره های آموزش کارآفرینی شبیه دوره های  پرورش هنرمندان است. این دوره ها بیشتر از «هنرمند»، «منتقدان هنری» پرورش میدهند.

دوم اینکه بخشی از ویژگیهای کارآفرینی، شخصیتی است و حتی در سنین پایین نیز برخی از این ویژگیها مشاهده میشود. بسیاری از کارآفرینها داستانهای زیادی از دستفروشی – بادکنک، فرفره، بستنی و … – در دوران کودکی دارند. بنابراین کسی که قصد کارآفرینی دارد باید بررسی کند که آیا ویژگیهای کارآفرینی را هم دارد؟

سوم اینکه متخصص بودن در یک حرفه، الزاماً به معنای کارآفرین موفق بودن در آن حرفه نیست. قناد خوب بودن با مدیر یک قنادی بودن فرق دارد. همچنانکه معلم خوب بودن با مدیر یک آموزشگاه بودن فرق دارد و همچنانکه پزشک خوب بودن با مدیریت خوب یک بیمارستان یا مرکز درمانی فرق دارد. متاسفانه بسیاری از ما به محض اینکه در رشته تخصصی خود به اندازه ی کافی پیشرفت خوبی داریم احساس میکنیم میتوانیم به صورت مستقل برای خودمان کار کنیم. یکی از دلایل شکست زیاد پروژه های کارآفرینی را میتوان در همین مسئله جستجو کرد.

چهارم اینکه کارآفرینی به سرمایه ی زیادی نیاز ندارد. واقعیت این است که عمده ی کسب و کارهای بزرگ امروز، با سرمایه ی بسیار جزیی آغاز شده اند و عمده ی کسب و کارهایی که با سرمایه گذاریهای کلان آغاز شده اند امروز وجود ندارند! این مسئله را میتوان در قالب کاهش آینده نگری، حذف نگرش استراتژیک در اثر وفور منابع، ریسکهای غیرمعقول و … بررسی نمود که خارج از حوزه ی این نوشته است.

پنجم اینکه عمده ی سرمایه گذارانی که از کارآفرینی حمایت واقعی میکنند، سرمایه دار نیستند! کسانی که سرمایه دار هستند – به صورت آماری و نه همه ی آنها – عمدتاً در کسب و کارهای کم ریسک تر سرمایه گذاری میکنند و یا چنان در مالکیت کار دخالت میکنند که کارآفرینان واقعی و صاحبان ایده، پس از مدتی انگیزه ی کار را از دست میدهند و عطای کارآفرینی را به لقایش می بخشند. ضمن اینکه بسیاری از سرمایه داران بزرگ، کارآفرینها را خیلی پایین تر از خود می دانند و معتقدند که «ایده» همه جا هست و آنچه مهم است سرمایه برای اجرای ایده است. بنابراین دیر یا زود، کارآفرین و صاحب ایده، دوباره به یک کارمند تبدیل میشود و روزهای سخت از نو آغاز میشود…

ششم اینکه بیشترین فرصت برای ایجاد یک کسب و کار موفق، فعالیت در صنایعی است که با بحران مواجه هستند! تعداد مثالهای از این دست کم نیست. عکس مطلب هم بسیار مشاهده شده است. بزرگترین شکست های اقتصادی کارآفرینان، در صنایع پررونق بوده است. شکست کارآفرینان در ایران در برخی صنایع غذایی و صنایع کاشی و سرامیک و … را ببینید. ظاهراً در صنایع رو به رشد، رقابت جدیتر و شدیدتری برقرار است که معنی آن، استفاده از ابزارهای غیراخلاقی توسط برخی شرکتهای قدیمی تر و نیز ضرورت اعطای امتیازهای زیاد به مشتریان – با هدف ایجاد تمایز – است که در نهایت موجب کاهش حاشیه سود صنعت و شکست خوردن کسب و کارها میشود. اساسا در صنایع رو به رکود، فرصت بیشتری برای خودنمایی شرکتهای تازه تاسیس وجود دارد.

هفتم اینکه کارآفرین بودن به معنای ثروتمند بودن نیست. در بسیاری از کشورها نشان داده شده است که از لحاظ آماری تنها حدود ۱۰ درصد از کارآفرینان درآمدی بیشتر از درآمد متوسط یک کارمند دارند! بنابراین اگر انگیزه ی نخست شما از کارآفرینی ثروتمند شدن است، احتمال شکست شما ۹ برابر احتمال موفقیت شماست. کارآفرینی میتواند امید به موفقیت و شادی و رضایت داشته باشد که اولویت اولش، استقلال، خلق، نوآوری و ایجاد زمینه ای برای اشتغال دیگران باشد.

هشتم اینکه احتمال کارآفرینی موفق، با تقلید از کسب و کارهای موفق خیلی کم است. رمز موفقیت در کارآفرینی، ایجاد تمایز است. قبل از شروع به یک کسب و کار جدید، به جای اینکه بگویید، شرکت الف هم همینکار را کرد و موفق شد پس من هم موفق میشوم(!) بگویید: حالا که شرکت الف در این کار موفق شده، من چه ویژگی خاصی ممکن است داشته باشم که مردم ترجیح بدهند به جای خرید از یک شرکت جا افتاده و موفق، به سراغ یک کسب و کار تازه و نوپا بیایند؟

نهم اینکه تبلیغات «مفید» است اما «همه چیز» نیست. استراتژی ضعیف، محصول تقلیدی، کیفیت پایین، مشتری ناراضی و برند ضعیف را نمیتوان صرفاً با بیلبورد و آگهی و تبلیغات جبران کرد. تبلیغات مانند ملاط ساختمان نیست که هر جا مصالحی در کار نبود و حفره ای دیده شد، آن را با تبلیغات پر کنیم. ضمن اینکه مشتریان راضی سریع ترین، ارزان ترین و مطمئن ترین روش تبلیغ هستند.

دهم اینکه همچنانکه توجه به بازخوردهای دیگران میتواند روشی مطمئن برای موفقیت باشد، تلاش برای کسب تایید دیگران روشی تضمینی برای شکست است. جف بزوس بنیانگذار آمازون، اسرار داشت که کسب و کارش نباید در سالهای نخست سود ده باشد. او چهار سال به صورت سر به سر و زیان ده، کسب و کار خود را اداره کرد و انتقادهای سهامداران را شنید و جالب اینجاست که زمانی که اولین فصل سود دهی آمازون تجربه شد، در حضور سهامداران گفت: واقعیت این است که اشتباه شده است. ما قرار نبود به این زودی سود داشته باشیم!  شاید دیگران او را یک دیوانه می دانستند اما همین استراتژی حاشیه سود صفر، باعث شد آمازون از جمله معدود شرکتهایی باشد که از بحران دات کام ها، جان سالم به در بردند. به یاد داشته باشیم که اگر موفقیت را در «تمایز» بدانیم، تایید دیگران به معنای این است که ما «کاملاً مثل دیگران و غیر متمایز» بوده ایم و این یک نشانه ی خطرناک است!

حرف پایانی اینکه کارآفرینان باید کمترین انتظار تایید را از نزدیکان و خانواده خود داشته باشند. ما برای پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر و همسایه ی خود، همیشه کوچک، ناتوان، ضعیف و خلاصه «همان جوان ناتوان دیروز» دیده میشویم. جان بی ناس، در کتاب تاریخ جامع ادیان میگوید: در تاریخ پیامبری مشاهده نشده که بدون مهاجرت به شهر و دیاری دیگر، از همان ابتدا در شهر خود، توانسته باشد دین قدرتمند و ماندگاری را پایه گذاری کند!

درباره گیلان پلاس

برسی کنید

برنامه ارتباطات در دوران بحران کوید-۱۹ برای برندها

با آنلاین‌تر شدن زندگی ما، عجیب نیست که در دوران شبکه‌های اجتماعی، حتی کسب‌وکارها نیز …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *